عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۴۲۲

۱

دردی که به افسانه و افسون رود از دل

صد شعبده انگیز که بیرون رود از دل

۲

ممنونم از این شیوه که هر جور که کردی

اندیشه نکردی که مرا چون رود از دل

۳

آن به که به دل ره ندهم روز سلامت

آن ها که در آشوب شبیخون رود از دل

۴

از بس که دل سوخته ام تشنهٔ صلح است

هر جور که فردا کنی، اکنون رود از دل

۵

عرفی ره مجنون مرو، این درد نه دردی است

کز بیهده گردیدن هامون رود از دل

تصاویر و صوت

نظرات