
عرفی
غزل شمارهٔ ۴۲۴
۱
همت ای یاران که در دفع هوس رو می کنم
بر لب کوثر به داغ تشنگی خو می کنم
۲
آب حیوانم ز دنبال آید از ظلمت برون
من بر او خندان به سوی تشنگی رو می کنم
۳
دل به وصل و من به بوی وصل نامحرم خوشم
او گل و من خاک گلخن از ادب بو می کنم
۴
باز دل را می فشارم در کف عشق صنم
خون اسلامش چکان از هر سر مو می کنم
۵
می فروشم داغ و نقد گریه می گیرم ز خلق
می ستانم آب و آتش در ترازو می کنم
۶
آرزوی زخم جورش نیست عرفی حد من
لیک دایم مشق بوس دست و بازو می کنم
نظرات