عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۴۳

۱

صد شکر که بتخانه ی اندیشه خراب است

ناقوس و تبش در گرو باده ی ناب است

۲

با قسمت خود هر که تو بینی جم و دارا است

محتاجی مردم همه آن سوی حساب است

۳

سیرابی و لب تشنگی از هم نشناسیم

این است که آسایش ما عین عذاب است

۴

حرمان مرا شوق دهد نشاء مقصود

بس تشنه فرو مرد ندانست که آب است

۵

گر کبک دل من نزند قهقه ی ذوق

معذور همی دار که در چنگ عقاب است

۶

توفیق بهانه است اگر عازم راهی

بشتاب که سرمایه ی توفیق شباب است

۷

دی پیر مغان گفت دلم سوخت که عرفی

جویای رموز است ولی بیهده یاب است

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
منصور محمدزاده
۱۳۸۹/۰۸/۱۹ - ۱۷:۰۱:۲۳
خواهشمند است موارد زیر را اصلاح فرمایید:نادرست:گر کبک دل من نزند قهقه ی ذوقمعذور همی دار که در چنگ عقاب استدرست:گر کبک دل من نزند قهقهه ی ذوقمعذور همی دار که در چنگ عقاب است