عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۴۳۴

۱

از مردن دشوار من است آن مژه پر نم

ای جانِ به لب آمده گو یک نگهی کم

۲

لطفی تو گرم چاره ندارد عجبی نیست

بسمل شده را به نشود زخم به مرهم

۳

تا فاش نسازم بر بیگانه غم او

تحقیق خصوصیت من کرده به محرم

۴

ای اهل بهشت این همه حسرت به غم چیست

بر من که رسانم به شما لذت این غم

۵

هر گام که می زد کسی از عشق تو ناکام

یاران مرا تازه شود شیوهٔ ماتم

۶

داغی بنهم بر دل و آن داغ که باشد

لب تشنهٔ الماس تر و تشنهٔ مرهم

۷

یا رب به جهانی که رود ننگ نباشد

عرفی چو برد مایهٔ درد تو ز عالم

تصاویر و صوت

نظرات