عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۴۴

۱

امید صلح از آن با شکیب ایوب است

که دشمن آشتی انگیز و دوست محجوب است

۲

همین عطیه به هر حال خوشدلم دارد

که هر چه رفت به عنوان خیر محسوب است

۳

تهی بساطی این عهد بین که بی من و تو

زمانه نازکش و آفتاب محبوب است

۴

نسیم پیرهن می برد از هوش ور نه

به رود نیل ز کنعان دو گام یعقوب است

۵

خبر نیافته عرفی ز طبع نازک دوست

زبان بکش قلم این جا نه جای مکتوب است

تصاویر و صوت

نظرات