
عرفی
غزل شمارهٔ ۴۴۱
۱
وقت آن است که افیون به شراب اندازیم
دو جهان را به یکی جرعه خراب اندازیم
۲
دلم از صوت تذروان بهشتی نگشود
گوش بر نالهٔ مرغان کباب اندازیم
۳
ای که بر زشتی من خنده زنی، باش که من
بخرم دستی و از چهره نقاب اندازیم
۴
گل فشانند به بستر همه چون عرفی و من
مشت خس چینم و در جامهٔ خواب اندازیم
نظرات