عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۴۵۴

۱

از شش جهتم شکوه زند موج خموشم

در زهر زنم غوطه و سرچشمهٔ نوشم

۲

سر تا به قدم عیبم و از دوستی خویش

عیبی نشناسم کزان پرده نپوشم

۳

بر خلق نخواهم که زنم ناصیهٔ خویش

تا جمله بدانند که من بیهده کوشم

۴

تزویر خرم بهر دو عالم به وکالت

هر گاه که در کوی ریا زهد فروشم

۵

تا فتنهٔ فردای قیامت نشناسی

این مغبچه امروز ببین بر سر دوشم

۶

از دردکشان شو که من غمزده، عرفی

تا بودم از آن جمع نه غم بود نه هوشم

تصاویر و صوت

نظرات