
عرفی
غزل شمارهٔ ۴۶۸
۱
هرگز گله از دوست به محرم نفروشم
گر مشتریم دوست شود هم نفروشم
۲
از شورش غم با در و دیوار به حرفم
رفت آن که به آسوده دلان غم نفروشم
۳
هرگز نگشایم در دکان غم دل
وانگه که دکان باز کنم کم نفروشم
۴
زان اهل نفاقم نپسندند که هرگز
قول غلط و فعل مسلم نفروشم
۵
عرفی دل آباد به یک جو نخرد عشق
من هم دل ویران به دو عالم نفروشم
نظرات