عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۴۷۴

۱

دردا که فاش در غم جانانه سوختیم

در داغ و درد محرم و بیگانه سوختیم

۲

گو شمع برفروز به بزم طرب که ما

بیرون در ز غیرت پروانه سوختیم

۳

با خون صد شهید مقابل نهاده اند

عمری که ما به آتش افسانه سوختیم

۴

کس راه گم نکرد که خضر رهی نیافت

ما در میان کعبه و بتخانه سوختیم

۵

زان تشنه مانده ایم که از گرمی نفس

در دست صبر جرعه و پیمانه سوختیم

۶

یاران همیشه در طرب و ما تمام عمر

کنج غمی گرفته و غریبانه سوختیم

۷

یک بار دل ز ما، صنم آشنا نبرد

دایم به داغ مردم بیگانه سوختیم

۸

نگشاید ار ز بستن زنار عقده ات

دانی که از چه سبحهٔ صد دانه سوختیم

۹

عرفی به غیر شعلهٔ داغ جگر نبود

شمعی که ما به گوشهٔ کاشانه سوختیم

تصاویر و صوت

نظرات