
عرفی
غزل شمارهٔ ۴۷۵
۱
هر که را دشمن شوم بر عیب خود محرم کنم
تا ز بیم طعنه با او کینه جویی کم کنم
۲
الوداع ای دوستان و دشمنان رفتم که باز
دشمنی با شادمانی، دوستی با غم کنم
۳
ترک غارتگر به یک نوبت نشاید، چند گاه
تشنگی را چاره از نظارهٔ زمزم کنم
۴
گر فلاتون را دهم الزام، نادانم، ولی
کوس دانایی زنم گر خویش را ملزم کنم
۵
در تماشا باز مانم، گر من از اطوار خویش
هر کرا بیگانه یابم، آشنایی کم کنم
۶
عرفی از گوش تامل پنبهٔ خست برآر
تا به هیچت بینیاز از همت حاتم کنم
تصاویر و صوت

نظرات