
عرفی
غزل شمارهٔ ۴۷۹
۱
از باغ جهان رَخت ببستیم و گذشتیم
شاخی ز درختی نشکستیم و گذشتیم
۲
دامنکشِ ما بود فریبِ غم ناموس
زین کشمکش بیهده رستیم و گذشتیم
۳
هر گه که به ما راحتیان راه گرفتند
لختی دل آن طایفه جستیم و گذشتیم
۴
پا بست در آتش زدن و رفتن از این دشت
خود را به دل سوخته بستیم و گذشتیم
۵
گفتند که از کعبه گذشتن نه ز هوش است
گفتیم که ما مردم مستیم و گذشتیم
۶
صد جا به کمند آمده بودیم در این راه
چون برق ز بند همه جستیم و گذشتیم
۷
هر گاه که چشم من و عرفی به هم افتاد
در هم نگرستیم و گرستیم و گذشتیم
تصاویر و صوت

نظرات
بهروز یاسمی
امین کیخا
شاداب ذکاوتی
مهدی تفرجی
عباس خوش عمل کاشانی
محمدجواد تقوی
محمود حسینی