
عرفی
غزل شمارهٔ ۴۸۰
۱
کو عشق که در غمزدگی نام برآرم
دستی به سزای دل خود کام برآرم
۲
بد خوی شوم روزی و این جان غم اندیش
از غمکدهٔ سینهٔ بد نام برآرم
۳
سررشتهٔ زنار جهانی به کف آمد
یک رشته گر از پردهٔ اسلام برآرم
۴
گر روشنی راز برون افکنم از دل
گلبانگ ان الحق ز در و بام برآرم
۵
معشوق وفادشمن و عیب است که در عشق
ناباخته هستی به وفا نام برآرم
۶
از دام غم آزاد مشو کز دل عرفی
اهوی حرم نیست که از دام برآرم
نظرات