عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۴۹۰

۱

بس که درد عالمی در عشق تنها می کشم

نالهٔ امروز را از ضعف فردا می کشم

۲

خار خار راحتم ره می زند ای ساربان

گرم ران محمل که ناگه خاری از پا می کشم

۳

چون به مرگ خود بمیرم رحم کن خونم بریز

کز شهیدان تو فردا سرزنشها می کشم

۴

عشق را در کف متاعی بود، گفتم چیست، گفت

نیل بد نامیست بر روی زلیخا می کشم

۵

تا مرا پا هست و خواهد بود، عرفی، سایه وش

خویشتن را از پی خوبان رعنا می کشم

تصاویر و صوت

نظرات