عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۴۹۱

۱

تا کی به حرم تشنه لب و مضمحل افتم

کو دیر محبت که به دریای دل افتم

۲

کو معرکهٔ عشق که از بوی شهادت

بی خود شده در لجهٔ خون به حل افتم

۳

آخر که مرا گفت که از باغچهٔ قدس

بی فایده در دامگه آب و گل افتم

۴

مستی ز من آموز که چون شعلهٔ مرهم

از داغ جگر خیزم و در خون دل افتم

۵

کو انجمن قرب که تا بال گشایم

پر سوخته پیرامن شمع چگل افتم

۶

عرفی که گمان داشت که از وادی اسلام

باز آیم و در سجدهٔ بت منفعل افتم

تصاویر و صوت

کلیات عرفی شیرازی ـ ج ۱ (غزلیات) بر اساس نسخه‌های ابوالقاسم سراجا اصفهانی و محمدصادق ناظم تبریزی به کوشش و تصحیح پرفسور محمدولی الحق انصاری - جمال الدین محمد عرفی شیرازی - تصویر ۷۴۱

نظرات