عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۴۹۶

۱

خوش آن مستی که باشد دوست پند آموز و دشمن هم

ملامت ذره وار از در درون آید، از روزن هم

۲

هجوم گریه لختی داد بیرون از دل گرمم

که جوی دیده آتش خیز شد، دریای دامن هم

۳

شود گل خار ره، گر همره صدقی و گر بی او

قدم بر گل نهی، مرهم به بر همراه و سوزن هم

۴

وفا از سنگ دل یاران نهان بایست، اما من

نپوشیدم که عیبم دوست می دانست و دشمن هم

۵

مکن اهمال در مکتوب عرفی بردن ای قاصد

ولی بنشین که حسرت نامه ای انشا کنم من هم

تصاویر و صوت

نظرات