
عرفی
غزل شمارهٔ ۵۰۹
۱
منم که پارهٔ غم در دهان غم دارم
به زیر ناصیه صد داستان غم دارم
۲
دلی که زخم پذیری کند نمی دانم
وگر نه تیر نفس در کمان غم دارم
۳
از آن به تیغ غم آیم که در دکانچهٔ عشق
هزار قافله عشرت زیان غم دارم
۴
چه شد که جان به غمت داده ام به گفتهٔ عشق
اگر غمت بگریزد ضمان غم دارم
۵
گر از بهشت شود معصیت عنان تابم
هزار شکر که صد بوستان غم دارم
۶
از آن دیار عدم شد مسخرم، عرفی
که صد سپاه بلا در عنان غم دارم
تصاویر و صوت

نظرات