
عرفی
غزل شمارهٔ ۵۱۱
۱
دلی داریم و ما جمعی پریشان از غم اوییم
که می میرد برای درد و ما در ماتم اوییم
۲
به این آمیزش و این محرمی گر تو به دیداری
مکن بیگانگی غم، که ما هم محرم اوییم
۳
اگر با مرد غم باشیم، تاب آریم این غم را
که ناشایسته ای چند، آرزومند غم اوییم
۴
بجو فرزانه ای عرفی، که گوید حالت عشقت
که ما دیوانه کان هرزه گرد عالم اوییم
نظرات