عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۵۱۵

۱

دل ر ا چه می دهی که به دارالشفا بریم

این مرغ بسمل از دم تیغت کجا بریم

۲

یاران مدد کنید که از وادی جنون

دیوانه دل گرفته به دارالشفا بریم

۳

این مایه معصیت نه سزاوار بخشش است

در حشر انتظار شفاعت چرا بریم

۴

این آبرو که صاف شراب خجالت است

صد ره به خاک ریخته، دیگر کجا بریم

۵

ما تاب انفعال نداریم، جور بس

لازم شود، مباد که نام وفا بریم

۶

همت ببین که وقت شبیخون احتیاج

امیدهای کشته به پیش دعا بریم

۷

بازار دوستت به دو عالم کجا برند

جهدی کنیم و چشم و دل آشنا بریم

۸

عرفی غمین مشو که فلک دادش آمدست

آمد که هر چه برده به یک نفس وا بریم

تصاویر و صوت

کلیات عرفی شیرازی ـ ج ۱ (غزلیات) بر اساس نسخه‌های ابوالقاسم سراجا اصفهانی و محمدصادق ناظم تبریزی به کوشش و تصحیح پرفسور محمدولی الحق انصاری - جمال الدین محمد عرفی شیرازی - تصویر ۷۴۸

نظرات