عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۵۱۹

۱

خوش آن ساعت که می رفتی و طاقت می رمید از من

تغافل از تو می بارید و حسرت می چکید ازمن

۲

خوش آن ساعت که هرگز بر مراد ما نبود، اما

نصیحت های بی تابانه گاهی می شنید از من

۳

خوش آن غیرت که می افزود بیدادش اگر گاهی

حدیث شکوه آمیزی به گوشش می رسید از من

۴

ز ذوق کشتن ما گرم خون گشتی و می دانم

که ممنونند فردای قیامت صد شهید از من

۵

دلا امشب کجا بودی که محرم بودم و عرفی

چه زهرآلود نشترها به جانش می خلید از من

تصاویر و صوت

نظرات