
عرفی
غزل شمارهٔ ۵۲۰
۱
به چه رو به جلوه آید، طلب نیازمندان
نه دل نیاز خرم، نه لب امید خندان
۲
گله از تهی کمندی، نه روا بود، همین بس
که غزال ما نیفتد به کمند صید بندان
۳
چه کند زبون شکاری، ز چنین شکارگاهی
که خم کمند بوسد، لب عنبرین کمندان
۴
چه گمان باطل است این، که بود عزیز صیدی
که به عجز بسته گردد، به کمند ارجمندان
۵
به کرشمه ای بنازم که ز باد دامن او
زده موج زهر آفت، به گلوی نوشخندان
۶
چه دل است، آه از آن دل، که ز حسن و عشق، در وی
نه علامتی ز ناخن، نه جراحتی ز دندان
۷
نه چنان بتاز عرفی، که رود عنان ز دستت
تو هم این حدیث می گوی، به سبک عنان سمندان
تصاویر و صوت

نظرات