عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۵۲۱

۱

دانی که چیست مصلحت ما؟ گریستن

پنهان ملول بودن و تنها گریستن

۲

بی درد را به صحبت ارباب دل چه کار

خندیدن آشنا نبود با گریستن

۳

دایم به گریه غرقم و چون نیک بنگرم

زین گریه ره دراز بود تا گریستن

۴

عمری به گریه های هوس آلود صرف شد، کنون

عمری به تازه بایدم و واگریستن

۵

درمان من ز مسیحا مجو که هست

دردم جفای یار و مداوا گریستن

۶

گاهی به یاد سرو قدی، گریه هم خوش است

تا کی ز شوق سدرهٔ طوبا گریستن

۷

هر کس که هست گریه به جانش رواست و بس

نتوان به عالمی تن تنها گریستن

۸

عرفی ز گریه دست نداری که در فراق

دردت ز دل نمی برد الا گریستن

تصاویر و صوت

کلیات عرفی شیرازی ـ ج ۱ (غزلیات) بر اساس نسخه‌های ابوالقاسم سراجا اصفهانی و محمدصادق ناظم تبریزی به کوشش و تصحیح پرفسور محمدولی الحق انصاری - جمال الدین محمد عرفی شیرازی - تصویر ۷۹۹

نظرات

user_image
سید احمد مجاب
۱۳۹۴/۰۱/۳۰ - ۱۸:۱۳:۵۳
درمان ( درد ) من ز مسیحا مجو که هست