
عرفی
غزل شمارهٔ ۵۲۴
۱
میرم ز هجر و گویم، یا رب به حسرت من
کز داغ دل مسوزان، کس را به محنت من
۲
هنگام نزع این است، مقصود من که گر یار
چیزی اگر نگردد، فهم از اشارت من
۳
خوش ساعتی که می کرد، منعم ز گریه، محرم
گردش به چین ابرو، منع از نصیحت من
۴
از ناوک تو عمداً، دشوار می دهم جان
تا در دلت بماند، یاد، این شهادت من
۵
رفنم که بهر صلحش، عجزی کنم به عرفی
گو دل بکش به طعنم، این است طاقت من
نظرات