عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۵۲۹

۱

بیار شیشهٔ می، بر گل و کلاه فشان

فروغ می به گریبان مهر و ماه فشان

۲

ز باغ همت ما زهرخنده می روید

به دست ماه بچین و به روی جاه فشان

۳

مجاوران حرم را در آستانهٔ عشق

غبار ناصیه آشوب بر جباه فشان

۴

وکر به مشهد عشق آستین فشان آیی

سر قصب بفشان و به خاک راه فشان

۵

بسوز گریهٔ من، ای بهشت بر در وصل

که مشت شبنم و برگ گلاب شاه فشان

۶

کرشمه ای که نگیرم به جیب حسن آرام

بسوز پرده ای و در دامن نگاه فشان

۷

دمید صبح فنا، دیده باز کن عرفی

بسوز دامن دود و به صبحگاه فشان

تصاویر و صوت

نظرات