عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۵۳۱

۱

هنگام و دم نزغ، خراب نقس است این

این حالت نزع است، دلم را هوس است این

۲

می آیی و در خرمن ما می زنی آتش

در طعنه میندیش، که خاشاک خس است این

۳

طوطی چو رود سوی شکر تلخ دهانان

گویند که بیداد به رنگ مگس است این

۴

افغان مکن ای مرغ گرفتار، فرو میر

این باغ ارم نیست، درون قفس است این

۵

گفتم نگهی کن، که به شکرانه دهم جان

رو تافت که عرفی نه چنان کار کس است این

تصاویر و صوت

نظرات