عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۵۴۰

۱

اینک رسید وعده، گشاد نقاب کو

رفتیم تا دریچهٔ صبح، آفتاب کو

۲

جامی کشیده محتسب و فتنه می کند

کو تازیانهٔ ادب، احتساب کو

۳

خونم حلال بر تو ولی داور جزا

گر گویدم شهید که گشتی، جواب کو

۴

کیفیت شباب هم از جنس کیمیاست

اینک شباب، نشئهٔ عهد شباب کو

۵

تا لب به العطش نگشاییم و تن زنیم

آخر وجود آب ضرور است، آب کو

۶

صد درد دل گذشت و شکر خندهٔ نکرد

هان ای زبان و دل گره، اضطراب کو

۷

شرمش نظاره دشمن و شوقم نگاه دوست

دل پاره پاره شد ز کشاکش، نقاب کو

۸

نور جمال دوست نگنجد در این نظر

کو دیده ای به حوصلهٔ آفتاب، کو

۹

عرفی مگو که مستی و راه عدم دراز

اینک شدم سوار، عنان کو، رکاب کو

تصاویر و صوت

کلیات عرفی شیرازی ـ ج ۱ (غزلیات) بر اساس نسخه‌های ابوالقاسم سراجا اصفهانی و محمدصادق ناظم تبریزی به کوشش و تصحیح پرفسور محمدولی الحق انصاری - جمال الدین محمد عرفی شیرازی - تصویر ۸۱۸

نظرات