عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۵۵۴

۱

ای نه فلک ز خوشهٔ صنع تو دانه‌ای

وز قصر کبریای تو عرش آشیانه‌ای

۲

در تنگنای کوچهٔ شهر جلال تو

وسعت گه زمانه کمین کارخانه‌ای

۳

پروازگاه طایر صنعت کجا بود

جایی که دارد از دو جهان آشیانه‌ای

۴

نه توسن سپهر سراسیمه در رهت

تا حکمتت گرفته به کف تازیانه‌ای

۵

ذات تو قادرست به ایجاد هر محال

الا به آفریدن چون خود یگانه‌ای

۶

عفوت ثواب دشمن و حلمت گناه دوست

هر گام چیده عاطفت آب و دانه‌ای

۷

عرفی تمام معصیت اما به دست او

هست از عنایت تو عنان بهانه‌ای

تصاویر و صوت

نظرات