عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۵۵۸

۱

تا بدانی که دوستدار کشی

نکشی چون من، ار هزار کشی

۲

تا کی از عشوه نیم مستان را

بشکنی جام و در خمار کشی

۳

آتشم زن که زنده گردم باز

گر چو شمعم هزار بار کشی

۴

تا به کی این عروس عصمت را

عقد بندی و در کنار کشی

۵

عشق را شو، که خویش را ترسم

در شبیخون روزگار کشی

۶

در قیامت کند گل افشانی

بلبلی که در بهار کشی

۷

ترسم ای عشق مهربان که مرا

سر به زانوی غمگسار کشی

۸

مردم از شوق، ای دعا وقت است

که کشی تیغ و انتظار کشی

۹

منت قتلم ار کنی قسمت

دو جهان را به زیر بار کشی

۱۰

به تماشا طلب ترحم را

عرفی خویش را چو زار کشی

تصاویر و صوت

نظرات