عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۵۵۹

۱

من صید غم عشوه نمایی که تو باشی

بیمار به امید دوایی که تو باشی

۲

لطفی به کسان گر نکند عیب بگیرند

غارت زدهٔ مهر و وفایی که تو باشی

۳

مردم همه جویند نشاط و طرب و عیش

من فتنه و آشوب بلایی که تو باشی

۴

ای بخت ز شاهی به گدایی نرسیدیم

در سایهٔ میمون همایی که تو باشی

۵

از بس که ملایک به تماشای تو جمعند

اندیشه نگنجد به سرایی که تو باشی

۶

خورشید به گرد سر هر ذره بگردد

آن جا که خیال تو و جایی که تو باشی

۷

عرفی چه کند گر به ضیافت بردش وصل

با نعمت دیدار گدایی که تو باشی

تصاویر و صوت

کلیات عرفی شیرازی ـ ج ۱ (غزلیات) بر اساس نسخه‌های ابوالقاسم سراجا اصفهانی و محمدصادق ناظم تبریزی به کوشش و تصحیح پرفسور محمدولی الحق انصاری - جمال الدین محمد عرفی شیرازی - تصویر ۸۳۷

نظرات