عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۵۶

۱

عهد حسنش روزگار دستبرد آتش است

صاف آتش حسن او خورشیدبرد آتش است

۲

خان و نان عالمی از آتش حسنش بسوخت

در شمار خانه سوز روزبرد آتش است

۳

بستگان عشق را بی دل برد آب حیات

این متاع آماده بهر دست برد آتش است

۴

عرفی اندر عشق اگر ناقص بود افسرده نیست

صید عشق ار خام باشد نیم خورد آتش است

تصاویر و صوت

نظرات