
عرفی
غزل شمارهٔ ۵۶۶
۱
صنم گفتم دلا جان تازه کردی
مبارک باد، ایمان تازه کردی
۲
به کاوش تیز کردی ناخن ناز
دلم را جوش افغان تازه کردی
۳
نه کشتی و نه نوح، ای گریهٔ شوق
چه بی هنگامه توفان تازه کردی
۴
پریشانی ما گفتی به زلفت
خم زلف پریشان تازه کردی
۵
مرا کشتی وکردی عالمی شاد
جهان را عید قربان تازه کردی
۶
مچین زین بیش بر خوان نعمت لطف
که شرم روی مهمان تازه کردی
۷
تو را گر برگ دین داریست، عرفی
غلط کردی که ایمان تازه کردی
نظرات