
عرفی
غزل شمارهٔ ۵۶۷
۱
امشب که به سر شراب داری
مشکن دل ما که تاب داری
۲
تقصیر نکرده در هلاکم
با غمزه چرا عتاب داری
۳
آشوب قیامتش غباریست
این فتنه که در رکاب داری
۴
در دعوی فتنه گاه مستی
صد عربده با شراب داری
۵
گر لذت ناوک تو این است
وز خون ملک ثواب داری
۶
داری به دلم نگاه گرمی
گویا هوس کباب داری
۷
در سینهٔ گرم هر که بینم
آتشکدهٔ خراب داری
۸
عرفی دل خود به باد دادی
گر غم طلبد، جواب داری؟
نظرات