
عرفی
غزل شمارهٔ ۵۶۹
۱
با گلهٔ دوستان هست حلاوت بسی
گر ز کسی نشنوی، خود گله ای کن، کسی
۲
بر سر رنجور من این همه غم سر مده
کس نبرد دوزخی بر سر مشت خسی
۳
آن چه بود در جهان مایهٔ فخر خسان
یا زر و سیمی بود، یا قصب و اطلسی
۴
من کیم از رهروان، راه روان کیستند
واپسی از قافله، قافلهٔ واپسی
۵
گفتی از ابنای دهر، عرفی خوش لهجه کیست
بی هنری جاهلی، بی اثری ناکسی
نظرات