
عرفی
غزل شمارهٔ ۵۸
۱
هر گاه که از مهر به کین میل تو بیش است
اول نمک سینه ی ما باش که ریش است
۲
معشوق در آغوش و مرا آیینه در کف
از بس که دلم شیفته ی زشتی خویش است
۳
زندان بود آمیزش آن کز ره عادت
در کشمکش صحبت بیگانه و خویش است
۴
دانم که شفیق اند طبیبان همگی، لیک
مرهم که نه معشوق نهد دشمن ریش است
۵
با کعبه روان انس نگیرد دل عرفی
دایم قدمی چند ازین قافله پیش است
نظرات