
عرفی
غزل شمارهٔ ۶۲
۱
گر نوش وفا قحط شود، نیش کفاف است
امروز که مرهم نبود ریش کفاف است
۲
گر سلطنت دنیی و دین جمع نکردیم
پیشانی شاه و دل درویش کفاف است
۳
بی سلسله جنبان ستم چرخ بجستند
پیرانه ستم گر نکند خویش کفاف است
۴
آن را که در گنج سعادت بگشایند
تشویش ستم های کم و بیش کفاف است
۵
در منجله ی عشق سر انگشت فرو بر
گر شهد میسر نشود نیش کفاف است
۶
عرفی به ره تجربه زین پس بنشینند
محنت زده را واقعه ی پیش کفاف است
نظرات