
عرفی
غزل شمارهٔ ۶۵
۱
خاموشی من قفل نهانخانهٔ عشق است
افسانهٔ من گریهٔ مستانهٔ عشق است
۲
دیوانه دل من که درو فتنه زند جوش
گنجی است که آرایش ویرانهٔ عشق است
۳
شوریده شد از ناخن عشق این دل صد شاخ
این زلف پریشان شده از شانهٔ عشق است
۴
صد دشنه خورد عقل که خاری کشد از پای
اینها گل آن است که بیگانهٔ عشق است
۵
از منطق و حکمت نگشاید اثر شوق
اینها همه آرایش افسانهٔ عشق است
۶
هر شمع که در انجمن دهر برافروخت
گر آتش طور است که پروانهٔ عشق است
۷
عرفی دل افتادهام از کعبه چه جویی
دیری است که او فرش صنمخانهٔ عشق است
تصاویر و صوت

نظرات