
عرفی
غزل شمارهٔ ۶۹
۱
تا خط به گرد آن لب شیرین شمایل است
ابر میان عیسی و خورشید حایل است
۲
از گل چه گونه پای به اندیشه بر کشم
کاندیشه این چه در ره او، پای در گل است
۳
از کفر عشق باز ندارم که روز حشر
آموزگار کفر من است آن که سائل است
۴
در ملک عشق کس نشناسد غم معاش
سنگ و سفال کوجه ی ما پاره ی دل است
۵
آن کو به راه کفر چو عرفی شتاب کرد
فرسنگ های کعبه به دنبال محمل است
نظرات
منصور محمدزاده