عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۶۹

۱

تا خط به گرد آن لب شیرین شمایل است

ابر میان عیسی و خورشید حایل است

۲

از گل چه گونه پای به اندیشه بر کشم

کاندیشه این چه در ره او، پای در گل است

۳

از کفر عشق باز ندارم که روز حشر

آموزگار کفر من است آن که سائل است

۴

در ملک عشق کس نشناسد غم معاش

سنگ و سفال کوجه ی ما پاره ی دل است

۵

آن کو به راه کفر چو عرفی شتاب کرد

فرسنگ های کعبه به دنبال محمل است

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
منصور محمدزاده
۱۳۸۹/۰۸/۱۹ - ۱۷:۱۹:۳۳
خواهشمند است موارد زیر را اصلاح فرمایید:نادرست:در ملک عشق کس نشناسد غم معاشسنگ و سفال کوجه ی ما پاره ی دل استدرست:در ملک عشق کس نشناسد غم معاشسنگ و سفال کوچه ی ما پاره ی دل است