عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۷۸

۱

کوی عشق است این که در هر گام صد عاقل گم است

تا قیامت جان فراموش است و این جا دل گم است

۲

خود چه راه است این که در صد سال یک منزل نیافت

آن که در هر نیم گامش طی صد منزل گم است

۳

لذت جان دادنم بنگر که در روز جزا

ننک قتلم در هجوم لذت قاتل گم است

۴

یار در دل هست اگر دل نیست ایمن گو مباش

کعبه گر محمل نشینم نیست از محمل گم است

۵

این که می گویند دریا می گشاید دست بخت

تا در دل می شنو اما کلید دل گم است

۶

در هجوم چاره اندیشی عرفی گشته گم

عقل رهبر هم درین اندیشه ی هایل گم است

تصاویر و صوت

کلیات عرفی شیرازی ـ ج ۱ (غزلیات) بر اساس نسخه‌های ابوالقاسم سراجا اصفهانی و محمدصادق ناظم تبریزی به کوشش و تصحیح پرفسور محمدولی الحق انصاری - جمال الدین محمد عرفی شیرازی - تصویر ۳۷۹

نظرات