عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۷۹

۱

نوشیم شربتی که شکرها درو گم است

داریم عزلتی که سفرها درو گم است

۲

صد روشنی است در تتق تیره روزنم

فیروز شام من که سحرها درو گم است

۳

در طبع صد کرشمه و تحریک جلوه نیست

این نخل خشک بین که ثمرها درو گم است

۴

طالع ببین که بر اثر یاس می رود

این ناله ی حزین که اثرها درو گم است

۵

خیز ای شمال بخت که زورق برون بریم

زین موج خیز فتنه که سرها درو گم است

۶

کی مرد ماست هر که نهد داغ بر جگر

داغی است داغ ما که جگرها درو گم است

۷

عرفی به عیب دوستی ار شهره ای چه غم

عیب است دوستی که هنرها درو گم است

تصاویر و صوت

نظرات