
عرفی
غزل شمارهٔ ۸۳
۱
از بس که جور کرد به دل غم که آشناست
داغم بهشت صحبت مرهم که آشناست
۲
تا طی کنند بی ادبان وادی غرور
بیگانگی نموده به محرم که آشناست
۳
گر آشنا کسی است که اهلیت اش نیست
بنما یکی ز مردم عالم که آشناست
۴
از بس که وارمیده ز بیگانگان بود
بیگانگه وار می رمد آن هم که آشناست
۵
زحمت مکش طبیب که بیمار عشق را
دارو نداد عیسی مریم که آشناست
۶
از بس که زخم هاست در این سینه، ای اجل
ره تا ابد به جان نبرد غم که آشناست
۷
عرفی تو آشنا نشناسی، طرب مجوی
محکم بگیر دامن ماتم که آشناست
تصاویر و صوت

نظرات