
عرفی
غزل شمارهٔ ۹
۱
منم که یافته ام ذوق صحبت غم را
به صبح عید دهم وعده ی شام ماتم را
۲
ز لاف صبر بسی نادمیم، طعنه مزن
مروت که ملامت بلاست ملزم را
۳
به لذت ابد ار زنم او دلا مژده
که داد بی اثری انفعال مرهم را
۴
هوای باغ محبت به غایتی گرم است
که هیچ سبزه ندیده است روی شبنم را
۵
قبول عشق عنانم گرفت عرفی برد
به خلوتی که تصور نبود محرم را
نظرات
رسته
یکی بودم
یکی بودم