
عرفی
غزل شمارهٔ ۹۳
۱
تنها نه دلم باده ی نابش همه خون است
مغز قلم و مغز کتابش همه خون است
۲
دل ها شکند وز دل من یاد نیارد
چون بشکند این خم که شرابش همه خون است
۳
از سوز دل ما مشکن توبه که این نیست
آن می که چنین کرده خرابش همه خون است
۴
عرفی نکنی ترک دل ریش چکیدن
کاین میوه ی طوبی است که آبش همه خون است
تصاویر و صوت

نظرات