عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۹۴

۱

خوناب آتشین ز سر من گذشته است

وین سیل آتش از جگر من گذشته است

۲

مرغ هوای خلدم و تا پر گشوده ام

صد تیر غم ز بال و پر من گذشته است

۳

من داده ام به عشق تو دل، در زبان خلق

دایم حکایت از خطر من گذشته است

۴

دل صید گشته، کنون، کار با قضاست

کار از فغان و الحذر من گذشته است

۵

بر عیش تلخ من مبر ای مدعی حسد

سیلاب زهر بر شکن من گذشته است

۶

هر گه که دیده ام گل روی خیال دوست

در رنگ دشمن از نظر من گذشته است

۷

از من کجا به صحبت عرفی سزد که او

عیبش ز پایه ی هنر من گذشته است

تصاویر و صوت

نظرات