
عرفی
غزل شمارهٔ ۹۶
۱
دلم به قبله ی اسلام مایل افتاده است
صنم تراش من از کفر غافل افتاده است
۲
مرا معامله در کوچه ایست با مرهم
که صد مسیح به یک زخم بسمل افتاده است
۳
به دیر می رود ای کعبه رو رهت ، فریاد
که مست خوابی و آتش به محمل افتاده است
۴
طواف کعبه مبادا که نا امید شوم
مدد کنید که جمازه در گل افتاده است
۵
من از فریب عمارت گدا شدم ور نه
هزار گنج به ویرانه ی دل افتاده است
۶
چگونه گریه بجوشد که چشم حیرانم
به آفتاب قیامت مقابل افتاده است
۷
ز بار درد سبک مایه دان شهیدان را
که در محیط محبت به ساحل افتاده است
۸
ز بحر جود کریمی که تشته در طلب است
هزار پایه گداتر ز سایل افتاده است
۹
به آستان محبت شهید شد عرفی
برهمنی به در کعبه بسمل افتاده است
تصاویر و صوت

نظرات