
عرفی
غزل شمارهٔ ۹۸
۱
خوش می تپم به خون دل و به تیرم چنین زده است
باز این چه ناوک است که از عشق، از کمین زده است
۲
مشکل که مرگ روی به میدان ما نهد
از بس که فتنه به یسار و یمین زده است
۳
نیشی است زهر داده ی معشوق کاوکاو
مهری که عشق بر لب جان حزین زده است
۴
ناقوس عشق می زنم و رقص می کنم
بوی کدام مغبچه بر مغز دین زده است
۵
عرفی نماند هیچ به درویشی اش سری
از بس که باده با من خلوت نشین زده است
نظرات
علی احمدی
موسی عبداللهی