عرفی

عرفی

شمارهٔ ۴ - سخن در وصف خویشتن

۱

آن باغ داغ پررر آذر طبیعتم

کش برگ و بر ز اخگر و طیرش سمندر است

۲

آن روضه ام که هر شجرش راکه باغبان

آبش ز خون دل ندهد خشک و بی بر است

۳

آن پای تا بسر همه زخم و جراحتم

کورا بخواب عافیت ، الماس بستر است

۴

آن خسته ام که در تب صفر او جوش خون

فصادش ، آتش جگر و شعله نشتر است

۵

آن هدهدم که در چمن لاله زار عشق

تاجش ز شعله شجر طوربرسر است

۶

آن تیغ آب داده ز هر ملامتم

کش پای تاسر از اثر زخم جوهر است

۷

آن شعله دوست هیزم خشکم که خاک وی

صندل فروش ناصیه عودوعنبر است

۸

آن کشتیم که بر زبر بحر شعله موج

آشوبگاه موجه طوفانش معبر است

۹

آن بحر جوهری طلب و تشنه دوستم

کش برق موج و آبله سینه گوهر است

۱۰

آن کشته ام که در دهن زخم های او

قناد خانه های لبالب ز شکر است

۱۱

آن عالمم کش از زبر عرش تاثری

اشیا بدون صورت نوعی ، مصور است

۱۲

آن ره نوردوادی بیت المقدسم

کوراصدای عطسه جبریل رهبر است

۱۳

کوته کنم عبارت و معنی کنم دراز

آن بلبلم که نغمه زن باغ حیدر است

تصاویر و صوت

نظرات