عرفی

عرفی

شمارهٔ ۹ - درشکایت روزگار

۱

عرفی آغاز گریه کن شاید

این کهن خاکدان خراب شود

۲

ناله ای کن مگر ز تأثیرش

دهر نامهربان خراب شود

۳

از فغان سینه ریش و غم برجای

خانمان فغان خراب شود

۴

منم آن کعبه کز خرابی من

بیت معمور جان خراب شود

۵

گر سمومی وزد ز باغ دلم

ثمرات جنان خراب شود

۶

گر شرابم کنند در دامن

مشرب انس و جان خراب شود

۷

همتم گر بساط برچیند

کشور لامکان خراب شود

۸

گر من از گفتگو بیاسایم

دار ملک زبان خراب شود

۹

مرغ اندیشه را اگر خوابم

بیضه در آشیان خراب شود

۱۰

دل و طبعم اگر نه عطسه زند

مغز دریا و کان خراب شود

۱۱

من کجا حبس روزگار کجا

خانه آسمان خراب شود

۱۲

گر بطاق دلم شکست افتد

قبله قدسیان خراب شود

۱۳

چند گویم که گر ز پا افتم

بشکند این و آن خراب شود

۱۴

شیشه آسمان بدست من است

گر بیفتم جهان خراب شود

تصاویر و صوت

نظرات