رضاقلی خان هدایت

رضاقلی خان هدایت

بخش ۱۰ - تمکین شیروانی

و هُوَ کهف الحاج حاجی زین العابدین بن ملا اسکندر شیروانی. مولدش در سنهٔ ۱۱۹۳ و در دارالامارهٔ شماخی واقع گردیده. بعد از چند سال والدش با عیال به عتبات عالیات عرش درجات رفته، فوت گردید. وی در همان جا تحصیل علوم متداوله می‌کرد و طبعش به فقرا مایل بود. بالاخره از تأثیر صحبت مشایخ معاصرین ترک تحصیل نمودو پای سیاحت گشود. به بغداد رفته از آنجا به عراق عجم و از آنجا به گیلان، از آنجا به شیروان و موغان و طالش و آذربایجان و طبرستان و قهستان و خراسان و زابلستان و کابل و هندوستان و در پنجاب و دهلی و اله آباد و گجرات و دکن مدتها توقف نمود وبا هر طایفه معاشرت فرمود. آن گاه به جزایر هندوستان و سودان و ماچین رفته از بنادر زحمت بسیار کشید و به کشمیر آمده، از راه مظفرآباد و کابل به ولایات طخارستان و توران و ترکستان و بدخشان. بعدها از راه خراسان و عراق به فارس رفته، پس از عمان به حجاز و بطحا و شام و ولایات روم و دیگر باره به ایران مراجعت نمود. غرض، سیاحت معقولی کرده و با طوایف و ملل مختلفه معاشرت نموده. جمعی مُقر و منکر اطراف او را گرفته هر یک سخنان مختلف راندند. فقیر مکرر به صحبتش رسیده و مجالست وی گزیده. الحق مردی آگاه و با خبر و فاضلی ذی جاه و دیده ور بود. کتابی در بیان اقالیم و ادیان و تاریخ ملوک باستان مسمی به ریاض السیاحه می‌نگارد که نهایت تازگی دارد و همهٔ مشایخ معاصرین را دیده. اخلاص و ارادت جناب غوث العارفین حاجی محمد جعفر همدانی را گزیده. گاهی فکر شعری می‌کرده. از اوست:

مِن غزلیّاته

۲

آنکه در دور جهان در طلبش گردیدم

از ازل همره من بود چه نیکو دیدم

۳

شمس چون جلوه کند ذرّه شود سرگردان

منم آن ذرّه که سرگشتهٔ آن خورشیدم

۴

نیستم معتقد تقوی خود در رهِ دوست

لیک بر لطف ازل هست بسی امیدم

۵

هرچند که چون صورت دیوار خموشم

از یاد کسی هست درون پر ز خروشم

۶

از تهمت و طعنم چه از این شهر برانی

زاهد ز تو این خانه که من خانه بدوشم

۷

بسی دیار بگشتم بسی مکان دیدم

ز ذرّه ذرّه به سویت رهی نهان دیدم

۸

جهان تمام چو اسم و جهانیان چون جسم

جهانیان همه جسم و ترا چو جان دیدم

۹

عجایبات جهان دیده‌ام بسی لیکن

ز خود عجیب‌تری کی درین جهان دیدم

۱۰

اندر پی انسان همه آفاق بگشتم

بسیار بدیدم من و بسیار ندیدم

۱۱

تمکین به که گویم غم دل راکه به گیتی

جز یار ندیدم من و آن یار ندیدم

۱۲

جهانبانا مکن اظهار شوکت با جهان بینان

که نزد ما جهان بینی نکوتر از جهانبانی

۱۳

مرا اگر ز سفر هیچ حاصلی نبود

همین نه بس که نیم پای بند در جایی

۱۴

گفتم که جهان و همه اوضاع جهان چیست

پیر خردم گفت که خوابی و خیالی

۱۵

زاهد به من از ترک محبت جدلت چیست

برخیز که ما را به کسی نیست جدالی

۱۶

بس راه سپردیم و کمال همه کس را

دیدیم و بجز عشق ندیدیم کمالی

رباعی

۱۷

در فقر بدیده‌‌ایم ما شاهی را

وندر غم عشق راه آگاهی را

۱۸

هر سلسله و طریقه دیدیم ولی

جستیم طریق نعمت اللهی را

۱۹

تمکین دیدی و جمله دیدی و گذشت

رفتی و رساندی و رسیدی و گذشت

۲۰

غمناک مشو که زاهدت کافر خواند

پندار که این نیز شنیدی و گذشت

۲۱

قومی به ولای ما جهان داده و جاه

یک قوم ز انکار فغان کرده و آه

۲۲

ما آینهٔ روی سفیدیم و سیاه

در آینه هر کسی به خود کرده نگاه

۲۳

تمکین تو به صورت ار چه از شروانی

در جان بنگر که از جهان جانی

۲۴

هر کس به تصور ز تو گوید سخنی

اینها سخن است کانچه دانی آنی

تصاویر و صوت

نظرات