رضاقلی خان هدایت

رضاقلی خان هدایت

بخش ۱۴۴ - مجذوب تبریزی

اسمش میرزا محمد و از افاضل شهر مذکور و به محامد پسندیده و صفات حمیده مشهور. معاصر سلاطین صفویه. دیوانش ملاحظه شد. تخمیناً پنج هزار بیت متجاوز است. قصاید بسیار در مدایح حضرات ائمهٔ اطهار به نظم آورده. مثنویات نیز دارد از جملهٔ: مثنوی در بحر خفیف مسمی به شاه راه نجات در بیان طریقت و سلوک دارد. از اشعار اوست:

۲

خانقاهی که به خرجش نکند دخل وفا

صرفهٔ وقت در آن است که میخانه شود

تَمثیلٌ مِنْ مثنویّاتِهِ عَلَیهِ الرَّحْمةِ

۳

گره بسته‌ای داشت طفلی به دست

بیفکند و اندر کمینش نشست

۴

روان طفل دیگر ربودش ز جا

چو بگشود در وی نبد جز هوا

۵

گره بسته دنیا و طفل آن دنی است

بگویش که چیزی در آن بسته نیست

٭٭٭

۷

آتشی شب در نیستانی فتاد

سوخت چون عشقی که در جانی فتاد

۸

شعله تا مشغول کار خویش شد

هر نیی شمعِ مزار خویش شد

۹

نی به آتش گفت کاین آشوب چیست

مر ترا زین سوختن مطلوب چیست

۱۰

گفت آتش بی سبب نفروختم

دعوی بی معنی‌ات را سوختم

۱۱

زانکه می‌گفتی نی‌ام با صد نمود

همچنان دربند خود بودی که بود

۱۲

با چنین دعوی چرا ای کم عیار

برگ خود می‌ساختی هر نوبهار

۱۳

مرد را دردی اگر باشد خوش است

درد بی دردی علاجش آتش است

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
احسان الف
۱۴۰۱/۰۲/۲۷ - ۰۲:۵۸:۳۱
سلام بر دوستان و علاقمندان به ادبیات پارسی  منظور شاعر از بیت زیر برای من روشن نیست. از اساتید محترم اگر کسی تفسیری در خصوص این بیت دارد ما را مستفیض فرمایند :  با چنین دعوی چرا ای کم عیار برگ خود می‌ساختی هر نوبهار
user_image
Parviz Jafari
۱۴۰۱/۰۳/۰۲ - ۰۶:۱۱:۴۶
سلام علیکم و رحمه الله جناب احسان الف یک ادعائی برای نی شدن روزانه؛ تلاش برای از بین رفتن منیت زانکه می‌گفتی نی‌ام با صد نمود      همچنان دربند خود بودی که بود مدعی نی بودن می‌شوی ولیکن در عمل همچنان در بند منیت هستی با چنین دعوی چرا ای کم عیار       برگ خود می‌ساختی هر نوبهار حال با این که  می‌دانی در سایه منیّت راه به جائی نخواهی برد از آن جا که عیار حقیقی وجود خودت را بالا نبرده‌ای، روزانه(نوبهار) نو شدن هر روز؛ باز هم روی خودت حساب می‌کنی! می‌خواهی خودت اسباب و علل را فراهم آوری! خودت داری سر و سامان می‌دهی زندگیت را؛ خودت خواهان حل مسائلت هستی
user_image
مراد ابیوردی
۱۴۰۱/۰۹/۲۷ - ۰۷:۵۳:۳۳
در بیت دهم، نی با صد نمود میگوید «نیم» یعنی نیستم ولی این فقط یک ادعاست. بنابراین آتش وی را میسوزاند تا دیگر ادعای پوچ نکند.
user_image
فرادست
۱۴۰۱/۱۰/۲۹ - ۰۵:۵۰:۴۱
ما هیچیم و در هیچ می پیچیم این چیزها که به آنها می چسبیم و خود را ارزشمند و برتر می پنداریم نشانه حماقت است از خردمندی نیست. مثل مقام و شهرت و ثروت .ما حتی به جسممان نیز نمی توانیم مباهات کنیم چون خودمان را خود نساخته ایم و تو که خودت را نمی دانی که ساخته برای چه ساخته و خودت را نمی شناسی چطور می خواهی خود را از دیگران جدا و بالاتر و برتر بدانی ای خودخواه مثل درختی که به میوه ها و ساقه و رنگ برگهایش بنازد و در حماقتش غرق شود او نمی داند اگر خاک نبود آب نبود نور نبود آن درخت چه بود؟ نادانی بلای بی درمانی است که همه چیز را بسوی باطل و فانی و کوچکی و زشتی و بدی می برد.
user_image
ادیب
۱۴۰۲/۰۲/۰۴ - ۱۷:۵۸:۵۵
می‌دانیم که "نی" به معنی "نیستی" است و نی که ادعای نیستی و فنا را دارد چگونه در هر بهار با افزودن به برگ و بند، به خود می‌پردازد و چگونه می‌تواند ادعای فنا داشته و از رنگ تعلق آزاد باشد؟!
user_image
محمد ضیایی
۱۴۰۲/۰۴/۲۴ - ۰۲:۰۹:۲۷
فکر میکنم شاعر، منظورش از "زانکه میگفتی نی ام با صد نمود ... "،  گوشه و کنایه ای به مولانا و شعر معروفش باشه: بشنو از نی چون حکایت می کند / از جدایی‌ها حکایت می‌کند ... همچو نی زهری و تریاقی که دید / همچو نی دمساز و مشتاقی که دید نی حدیث راه پر خون می‌کند / قصه‌های عشق مجنون می‌کند ... در نیابد حال پخته هیچ خام / پس سخن کوتاه باید و السلام ...  
user_image
نگین بزرگ‌پناه
۱۴۰۳/۰۲/۲۷ - ۰۶:۰۲:۳۱
آتشی شب در نیستانی فتاد سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد   شعله تا مشغول کار خویش شد هر نی‌ای شمع مزار خویش شد   شمع‌سان آتش زبانی زان گروه با دل پر از شکایت کوه کوه   بانگ زد بر شعله کای بیدادگر آفت دوران بلای خشک و تر   بی‌گناهی را جفا کردن چراست بندبند از هم جدا کردن چراست   نی به آتش گفت کاین آشوب چیست مر ترا زین سوختن مطلوب چیست   گفت آتش بی سبب نفروختم دعوی بی معنی‌ات را سوختم   هر کجا ‌گفتی نی‌ام با صد نمود همچنان دربند خود بودی که بود   با چنین دعوی چرا ای کم عیار برگ خود می‌ساختی هر نوبهار   سایه‌سان دایم به پستی مانده‌ای در پس دیوار هستی مانده‌ای   از فنا گر نشئه‌ای می‌داشتی از شرر تخمی به دل می‌کاشتی   گرچه خاکستر نشینت کرده‌ام برتر از چرخ برینت کرده‌ام   کار من نیکی‌ست کی بس می‌کنم ناکسی گر هست من کس می‌کنم   چون نی مجذوبْ برگ خود مساز چون حریفان زبانی کج مباز   اهل دل مایل به پستی نیستند همچو نی در بند هستی نیستند   مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بی دردی علاجش آتش است   شاعر: شرف‌الدین میرزا محمد، فرزند محمدرضا  میرزا محمد، متخلص به «مجذوب تبریزی» - مجذوب علیشاه کبودرآهنگی
user_image
جواد تاج
۱۴۰۳/۰۶/۱۲ - ۰۴:۱۹:۰۲
شاعر طرفدار نیستی است و رها بودن و "نبودن" را می ستاید. " نی " که در نام خود نبودن و نیستی را فریاد می زند آن هم با صد نمود و افتخار اما همچنان به فکر اضافه کردن بند های خود است (با رشد سالانه و برگ در آوردن و ماحصل آن اضافه شدن یک بند به گیاه نی ). آتش از این تضاد به خروش می آید و نی را می سوزاند که به او یادآوری کند مفهوم "نی بودن " و نیست بودن یعنی چه! و به او گوش زد می کند که کسی که دردی بجز رشد و نمو خودش ندارد تنها راه علاج و بی درد کردنش، نیست شدن است.   ممنون از نگین بزرگ‌پناه که شعر کامل رو گذاشتن و به اقتباس من از این شعر و درک ترانه ماندگار استاد ناظری کمک کردن.
user_image
امیر کریمی
۱۴۰۳/۰۶/۲۵ - ۱۷:۰۸:۰۵
درود بر دوستان اهل ادب کسی وزن عروضی شعر آتش در نیستان رو می‌دونه؟