
ادیب صابر
شمارهٔ ۱۵
۱
گرچه رخش همیشه حکایت ز مه کند
مه چون جمال صورت او دید خه کند
۲
تا برمه دو هفته ز دیبه کله نهاد
مه با فلک همی گله آن کله کند
۳
گر عارضش به نور کند روز را سپید
شب را همیشه ظلمت زلفش سیه کند
۴
تایب که قصد دیدن او کرد، در زمان
از توبه باز گردد و قصد گنه کند
۵
او را ز روی عشق به صد جان نعم کنم
گرچه مرا زبانش به یک بوسه نه کند
۶
گر هفت چرخ کار رما سر به ره نکرد
زان لب سه بوسه کار مرا سر به ره کند
۷
گوید به چهره، ماه دو پنج است و یک چهار
در روز بزم هر که به رویش نگه کند
۸
گویی کز آسمان به زمین آمده است ماه
تا روز بزم خدمت خوارزمشه کند
۹
اتسز علاءدین که همی دین و شرک را
کلکش نظم بخشد و تیغش تبه کند
نظرات