
ادیب صابر
شمارهٔ ۲۹
۱
بلبل گشاده کرد زبان بر ثنای گل
معشوق بلبل است رخ دلگشای گل
۲
هر شب ز شام تا به سحر ساحری کنیم
من در ثنای بلبل و او در ثنای گل
۳
معزول گشت ساقی و منسوخ شد سماع
این از نوای بلبل و آن از لقای گل
۴
در زیر شکر و منتم از گوش و چشم خود
گاه از برای بلبل و گاه از برای گل
۵
دارم درین خوای خوش و باد گل فشان
درسر نشاط باده و در دل هوای گل
۶
وقت گل است خیز بیار ای گل ببار
زان مه که هست گونه ای از آشنای گل
۷
داد نشاط و عشرت و انصاف عمر و عیش
بستان ز گل که دیر نماند بقای گل
نظرات